رویای عاشقی

رویای عاشقی

اشعار من
رویای عاشقی

رویای عاشقی

اشعار من




 دوست دارم شهری

 که صداقت جاریست

 و نجابت پیداست

 و غروب نا پیدا

 و دوروغ نایاب است

 همه  جا دوستی است 

 دشمنی بی معناست

 و در ان عطر بهاران جاریست

 پاکی برف زمستان در ان

 و پر از رنگ خزان

 و محبت در ان

 همچو گرمی تابستان 

و پر از مزرعه  سر سبزی  

 که نیازی به مترسک ها نیست 



قجاوند


 




عشق من


شاد بودن هنرت بود

 

چرا افسردی  


تو به خورشید نگاه کن و ببین

 

که پس ازصدها سال

 

هر صبح


همچو روز اول


به همه میخندد

 

و زمینی که در انیم نگر


که پس از سردی طاقت فرسای زمستان

 

در بهاران همه را شاد کند

 

با گل وعطر و نسیم

 

شاد بودن هنرت بود

 

جرا افسردی 




قجاوند






یه تبسمی نشسته رو لبام


این نشونه انتظار  


این نشونه ی امید 


که ببینمت تو را


که تو هم مثل من عاشق شده ای


که تو هم مثل من هم درد شده ای





قجاوند










باز کن چشمت را


 که شب تیره گسست


 و سحر امده است


 و ببین غنجه ی عشق من و تو


 که شکوفا شده است


 باز کن چشمت را


 وببین


 که رویا ی من وتو به حقیقت پیوست


 بار دیگر من و تو ما شده ایم



قجاوند












به سمت نو قدم بردار


به سمت زندگی نو


به سمت یک جهانی نو


جهانی عاری از کینه


پر از مهر و پر از نیکی


جهانی بی غم و اندوه


پر از شادی پر از لبخند


پر از گل های رنگارنگ


که ازادی در ان مطلق


نه تقلید ی و نه مرجع


نه زندانی نه زندانبان


نه جنگی هست نه کشتاری


فقط صلح است و ارامش


به سمت عاشقی برگرد


به سمت نیکی گفتار 


به سمت نیکی کردار


به سمت نیکی رفتار




قجاوند














تو رفتی بعد از ان رفتن


 چنان تنهای  تنهایم


ستاره هم تو شب هایم 


کنار من نمی ماند


تو رفتی  بعد از ان رفتن 


تو را در خواب می بینم


و می بینم که برگشتی


دوباره عاشقم گشتی


دوباره هم صدای من


تو هر بزم تو هر جشنی


تو برگشتی و شب هایم


از ان تاریکی مطلق


به مهتابی مبدل شد









 

قجاوند


















من به تو میگفتم


خوب هستم


و تو باور کردی


وندیدی هرگز


در نبودن با تو


اشک چشمانم را


غصه خوردنهایم


صحبت از هستی بود


من در ان چشمانت


که شبیه دریاست


هستیم را دیدم


.

.

.

.

.


 قجاوند













تشنه ی یک حرفم


لب گشایی و بگویی تو به من


ای"عشقم"


دوستت می دارم



 قجاوند
















من از ان می ترسم 


که خزان


خاطرات با تو بودن راغارت بکند


دوست دارم


که شوی بار دگر بارانی 


و من هم غرق نگاه تو شوم


و فراموش کنم 


که خزان نزدیک است


 قجاوند








هر دو از رفتن پشیمان گشته ایم


هر دو از تردید ها رد گشته ایم


هردو از درماندگی ها خسته ایم


هر دو با ایمان به عشق برگشته ایم


تا بسازیم کلبه ای


در کنار ساحل امیدها


کلبه ای رویایی


.

.

.

.



 قجاوند












به دنبال تو میگردم


به اغوش تو محتاجم


همان اغوش بی کینه


همان اغوش امنی که


بگویم درد دل هایم


که بی اندازه تنهایم


که بی اندازه غمگینم



 قجاوند













تا شدم عاشق اون چشمانت


چشماتا از چشم من دزدیدی


خیلی طوفانی چشمام امشب


و همش خیس و تر مژگانم


بی دلیل بهونتا میگیرم











عشق من باش عزیز


سفره ای باش به پهنای زمین


و مرا دعوت کن


سر ان سفره ی ناب


لبت همرنگ شراب


دعوتم کن به شراب


ان شرابی که که از ان لبهایت جاری است


که مرا مست کند در همه حال


بوسه از لب هایت


ان چنان میکندم مست


که هزاران می ناب نتواند





 قجاوند














قلب من عاطفه را بخشید



دست هام گرمی را

و

تو امروز همان دست بودی

که یخ دست مرا آب نمود


و به من عاطفه را هدیه نمود


و تو ان قطره ی باران بودی


که به خاک برهوت دل من باریدی


و در ان زنده نمودی بار دیگر عشق را


و اگر وسعتت


اسمانی باشد


بغلت خواهم کرد


دوست دارم


 سفری میکردی

به حوالی دلت

حتما از جانب من

حرف یا خاطره ای

 منتظر است

که نگاهش بکنی


با تو رویاهایم


به حقیقت پیوست


اسمان هم باشی


بغلت خواهم کرد




 قجاوند












گفتم که بیمارتوام گفتا که درمانت منم


گفتم که مشتاق توام گفتا که دلدارت منم


گفتم که تا جان دارمی درد مرا درمان نما


گفتا که غمخواری مکن زیرا که درجانت منم


گفتم اگربینم تورا دردم سبکتر میشود


گفتا که چشمت وا نما زیرا که در چشمت منم


گفتم زبس نالیده ام دیگر نبیند چشم


گفتا منال اکنون دگر در چشم گریانت منم


گفتم ندارم باوری ازبسکه تنها مانده ام


گفتا دگر باور نما زیرا که مهمانت منم


گفتم مرو از پیش من زیرا که جانم می رود


گفتا اگر جانت رود در جسم بی جانت منم


گفتم قجاوندم کنون بی روح و جان افتاده است


گفتا نباشد غصه ای زیرا قجاوندت منم


 قجاوند








 سرشارم از بودن تو


دوست دارم که بباری به تن خاکی من


و جوانه بزند


گل عشق تو 

 

 همه جای بدنم


نه فقط در قلبم


گل عشقی که از ان


قصه ها خواهند ساخت


مثل لیلی


مثل مجنون


یا که فرهاد


یا که شیرین




من به تو هدیه نمودم قلبم


چون که با ارزشتر از ان نیست


گر جه در ظاهر کم واندک باشد


ولی ان لحظه که از کار بیفتد


تن من میمیرد



و همان به که


اگر تو قبولش نکنی


بیفتد از کار



خوش بحال فرهاد


خواب شیرین می دید



 قجاوند







منم و یک نفر و یک رویا


توی یک  جنگل سرسبز شمال


که میاد نم نم بارون


و کنار  برکه ای ساکت و ارام


و لب یک ساحل دریای خروشان


تو یک کوچه که روشن شده با نور یه مهتاب


بی توجه به تمام حرف و حدیث ها


گرم گفتگوی عاشقانه بودیم


تو همان یک نفری


که تو رویای منی


که همیشه با منی


تو همه دنیای منی


و اگر تو مرا ترک کنی


بی تو هرگز نتوانم


بی تو من زنده نمانم



 قجاوند
















من ازتو نوشتم وتونازکردی

وراهی دگررا با همراهانی دگر

اغازکردی

من ازتو می سرودم

وتوفکرکردی

که بی توسرایش ندارم

برو

بروهمسفر

نیمه راه است

همان بهتر

که دیگر برنگردی


 قجاوند










من از ان می ترسم 


که خزان


خاطرات با تو بودن راغارت بکند


دوست دارم


که شوی بار دگر بارانی 


و من هم غرق نگاه تو شوم


و فراموش کنم 


که خزان نزدیک است


 قجاوند





 

 

 

 

 

گفتنی ها بسیار


من و تو کم گفتیم

 

ولی ان لحظه که شعراز نفسم می اید

 

متواضع  به سرایش

 

واژه هایش پاک است

 

واژه ی پاک در اشعار تویی

 

و از ان می ترسم

 

که تو در جای دگر

 

غصه ببینی

 

و همان به که بمانی اینجا

 

و کنارم تا ابد  بنشینی

 

 

 

 


 قجاوند



 

 

 

 
 

از غم هجرانت

از غم عشق تو

دیده هام اشک الود

همچو دریا شده است

اشکی از ماتم در اعماق دلم

سخنی من دارم

بشنو ای چرخ هوس ران جهان

تو فقط با نگهی 

میدهی عشقی را

من در این چشمانم

غرق در سوز فراق

غرق در عشق مذاب

و تو چه راحت گذری

روی شن های کنار ساحل

ساحل چشمانم

روزی هم  این شن ها 

همچو کوه, سنگی بود

بسکه شد

راه و قدمگاه همه

شده خاکی 

که دگر با هیچ نگهی

نتوان خردش کرد
 

قجاوند




 
 

 






تو در خوابی


تو ارامی


تو در رویای مهتابی

  

دران رویای مهتابی


مرا هرگز نمی بینی


ومن ارام میایم

 

درون کوچه ی قلبت


 چقدر این کوچه دلتنگ است


چه نزدیک است دلهامان


و من ارام شب را با خودم بردم

 

تو بر می خیزی از خواب و

 

مرا هرگز نمی یابی

 

و می بینی  نشانم را

 

درون کوچه قلبت


چقدر این کوچه دلتنگ است



 قجاوند








 

 

 




هر که شد عاشق تو


 تنها شد


آه من از ته دل


خنده ام از سر اجبار و نگاه از عادت


و سکوتم نه نشانی  رضایت


بلکه  من تنهایم 


وکسی نیست که با او گویم


 قصه عشق تورا


هر که شد عاشق تو


 تنها شد


قجاوند








بعد از عمری بودن


من در این تنهایی


من در این تاریکی


زیر نوری کم رنگ


رویشی می بینم


رویش یک گل سرخ


اشک چشمانم را


من به او بخشیدم


سبزیش ماند به گل


زردیش ماند به من




قجاوند








تا شدم عاشق تو


 

کلبه ی تنهایی  را ویران کردم


 

و در ان ساختم


 

خانه ی عشق تو را 


 

خانه در من شد شهر


 

شهر من شهر امید


 

مملو از پنجره بود



که از ان پنجره ها


 

من تو را می دیدم


 

تک تک خشت و گلش



دفتر خاطره ی من شده بود


 

و در این شهر امید زلزله شد


 

و کنون


 

 روی ویرانه شهر


 

 کلبه ای پا بر جاست


 

من در این کلبه هنوز منتظرم

 


به صدا دراری

 


کوبه ی کلبه ی تنهایی من

 


قجاوند








 

 

 

 

 

 




اسمان بارانی است

 

و دلم تنگ شده

 

نه کسی همراهم

 

ونه چتری بر دست

 

زیر باران هستم

 

اسمان می بیند

 

که چقدر

 

دل من تنگ و غبار الود است


و به حال دل من



اسمان می بارد



قجاوند







گفتم قجاوندم


کوه دماوندم


میرفتی و یاده 


تو مانده بر یادم 


این هم سلامی بود 


بهر تو ای جانم



قجاوند









تو اسیرم کردی


ساده پیمان بستی


ساده هم بشکستی


واسه ازاد شدن از بندت


شعر هایم 


بوسه هایم


خاطراتم


همه را سوزاندم


و به راه افتادم


راهی یک سفر طولانی


تک و تنها و رها


کوله بارم بر پشت


کوله باری خالی است


خالی از خاطره و بوسه و شعر



قجاوند








 



تن وذهنم شده خسته


از خیال بافی هایی


 که به تنم اندازه نیست


یا گشادند یا که تنگ


واسه اینکه تنم اینجا


وخیالم پیش توست 




قجاوند












من میروم ولی


این خط و این نشون


دلتنگ میشوی


دلتنگ خنده هام 


دلتنگ گریه هام


دلتنگ بوسه هام


دلتنگ مستیم


از بوسه های داغ


اغوش گرم من 


دلتنگ خواندنم


در وصف روی تو


دلتنگ سادگیم 


دلتنگ قهر من 


دلتنگ آشتیم


دلتنگ شانه هام


دلتنگ قصه هام


دلتنگ عشق من



قجاوند